نجم الدين رازي از مشاهير عرفاي قرن هفتم هجري است كه افزون برعرصهي عرفان و اخلاق، در زمينهي تفسير و تأويل قرآن كريم نيز تجربه و نگارش قابل اعتنايي داشته است.
دربارهي زندگاني و سوانح حيات شيخ نجم الدين رازي معروف به نجم دايه، به رغم نوشتهها و پژوهشهايي كه برخي معاصران داشتهاند،1 هنوز نكاتي نا معلوم و زوايايي نامكشوف مانده است كه پژوهشگران را به مداقهي بيشتر و تطبيق منابع تازهتر، فرا ميخواند.
ما حَصَل آنچه از منابع كهنه و نو به دست ميآيد، اين است كه نام كامل شيخ، «نجم الدين ابوبكر عبداللّه بن محمد بن شاهاور بن انوشروان بن ابي النجيب الاسدي الرازي» بوده است. چنين عنوان كاملي از مقدمهي مؤلف در مرموزات اسدي2 و خاتمهي مرصاد العباد3 ومقدمهيمنارات السائرين4 به دست ميآيد و با نقل اصحاب تراجم همچون شمس الدين ذهبي5 (674 ـ 748هـ) و صلاح الدين صفدي6 (669 ـ 793) به تأييد ميرسد.
همچنين پيداست كه نزد برخي معاصرانش به «نجم الدين رازي» و نيز «نجم الدين دايه» شناخته ميشده است.7
آقاي دكتر رياحي در مقدمهي تصحيح مرصاد العباد، وجوهي استحساني در باب وجه تسميهي شيخ نجم الدين به«دايه» ارائه داده است كه شايد برخي كاوشگران را به كار آيد، ولي از مبهماتي كه دربارهي پرورش يافتگان وي وجود دارد، مشكلي نميگشايد.
تاريخ ولادت شيخ، براساس آنچه كه در قديميترين منابع در خصوص وي، يافته آمده است، بايد سال 573 هجري قمري باشد. قديميترين مورّخي كه اين تاريخ را تأييد ميكند، شمس الدين ذهبي8 و پس از او صلاح الدين صَفَدي9 و نيز خوافي، صاحب مجمل فصيحي10 است.
حمداللّه مستوفي (ولادت حدود: 680 ـ وفات حدود: 750) در تاريخ گزيدهي خود چنين آورده است:
شيخ نجم الدين دايه، كتاب مرصاد العباد از تصانيف اوست. در فترت مغول به روم رفت، پيش سلاطين سلجوقي، و هم آنجا فرمان يافت [در شهر قونيه مدفون است]. از اشعار اوست:
عشقت كه دواي جان اين دل ريش است زانـدازه هــرهــوس پـرستـي بيش است
چــيزي است كه از ازل مـرا در سـر بـود كـاري است كه تـا ابد مـرا در پيش است11
اين مقدار اطلاعات از حمداللّه مستوفي دربارهي نجم الدين دايه، بيانگر اين است كه مستوفي، اطلاعات دقيق و روشني دربارهي زندگي و فوت و محل دفن نجم الدين رازي در اختيار نداشته است و از اينرو به كلياتي نادرست اكتفا كرده است. دليل اين امر نيز پيداست، چرا كه نجم الدين رازي مقارن حملهي مغول به آن سوي مرزهاي ايران، سفر كرده بود و سالهاي پايان عمر خويش را در عزلتي خودخواسته در بغداد به سرميبرده است. پس أدبا و مورّخان ايراني حق داشتند كه دربارهي تاريخ و مكان وفات وي، اطلاع درستي نداشته باشند و به نقل صرف از ديگر منابع بپردازند. پژوهشگر ايراني در اين زمينه به ناچار بايد به سراغ منابعي رود كه در بيرون از خطهي ايران و بويژه در ميان اعراب به رشتهي تحرير درآمدهاست، زيرا همانگونه كه ثابت شده، نجم الدين رازي بيش از سي سال از پايان عمر خويش را در ممالك عربي و بغداد بسربرده وطبعاً نزد مورّخان و مُحدّثان و عالمان رجالي آن ديار معروف و در كتب ايشان مذكور آمده است.
از ميان كتب تراجم و تواريخي كه ما را در زمينهي شناخت نجم الدين، ياري ميرسانند، بيشك بايد از الوافي بالوفيات و مهمتر از آن، تاريخ الاسلام ذَهَبي ياد كرد. ابن الفُوَطي نيز در معجم الالقاب في مجمع الآداب خويش، برخي از مريدان و شاگردان نجم الدين رازي را معرفي كرده است.
خوب است بدانيم كه گفتهي شمس الدين ذهبي12 در تاريخ الاسلام دربارهي نجم الدين دايه نيز متكي است به دو تن از استادان خود، كه يكي از آنها از شاگردان شيخ نجم الدين دايه بوده است. اين دو رجالي معروف، عبارتند از: ابوالعلاء فَرَضي بخاري كلابادي13 و ديگر شرف الدين دمياطي.14
صَفَدي در الوافي بالوفيات دربارهي سفرهاي نجم الدين رازي مينويسد:
… او شيخ طريقت و حقيقت بود و در ميان اصحاب حال و مقامات، شأني والا داشت. بيشتر سفرهاي او به حجاز، مصر، شام، عراق، روم، آذربايجان، ارّان، خراسان و خوارزم بوده است.
و شمس الدين ذهبي نيز آغاز سفرهاي او را سال 599 ميداند. اين نكته با آنچه دكتر رياحي در مقدمهي مرصاد العباد و به نقل از برخي نسخهها از تحرير ثانوي مرصاد العباد ميآورد كه «وي در سال600 هجري در مصر بوده… و گويا در همان سفر سال 600 سعادت زيارت خانهي خدا را نيز يافته است.» سازگار مينمايد.
همه تذكره نويسان اتفاق دارند كه نجم الدين از اصحاب شيخ نجم الدين كبري بوده كه تربيت وي حوالهي شيخ مجدالدين بغدادكي گشته است. و چون آن دو بزرگ در خوارزم مقام داشتند، ترديدي نيست كه سالهايي از عمر نجم رازي (سالهاي آغاز سلوك او) در آن شهر سپري گشته است. وي دربارهي اقامت خود در خوارزم مينويسد: اين ضعيف در خوارزم سالكي را ديد او را شيخ ابوبكر ميگفتند از خراسان از ولايت جام بود….15
بنابراين نجم الدين رازي كه به حسب نسب خويش و تصريحي كه در آغاز مرصاد العباد ميآورد، زادهي شهر ري بوده و آن را مسقط الرأس خود ميداند، دوران جواني را در مسير رشد و تكامل علمي و معنوي خود در شهر خوارزم و تحت توجهات شيخ مجدالدين بغدادي گذرانده است.
تأثيرگذاريشيخ مجدالدين بغدادي برشيخ نجم الدين دايه به گونهاي است كه نجم دايه در يكي از آخرين نوشتههاي خود موسوم به «منارات السائرين»،بخشهايي از كتاب عرفاني استاد خود مجدالدين بغدادي را بيهيچ تصرفي و به گونهاي تفصيلي، نقل ميكند.16
نجم رازي در صفحههاي آغازين تفسير عرفاني خود، آنجا كه سلسلهي راويان خويش را به هنگام نقل احاديثي از رسول اكرم(ص)، بيان ميكند، به تصريح از كساني چون: مؤيد محمد الطوسي (524 ـ 617هـ)، ثعلبي، ابوالمظفر عبدالرحيم بن عبدالكريم السمعاني (537 ـ 618هـ)، مؤيد بن محمد بن علي المقري ابوالعز عبد الباقي بن عثمان الهمداني (م602هـ) ياد ميكند. اينان به گواهي كتب رجال و حديث از بزرگترين راويان حديث در زمان خود بودهاند و پيداست كه شيخ نجم الدين نيز از خوان حديث ايشان بيبهره نمانده است.
مطلب مهم ديگر دربارهي زندگاني شيخ نجم الدين رازي، آشنايي با استادان و مشايخ حديث او پس از مهاجرت به ديار عرب است. در باب استادان او در ايران و خوارزم، در منابع قديم و جديد موجود اطلاعات مفيدي ميتوان يافت؛ امّا دربارهي استادان و شاگردان وي پس از مهاجرت، همچنان بهترين و قديميترين منبع، تاريخ الاسلام از شمس الدين ذهبي است.
متن عبارت ذهبي در مورد نجم الدين رازي كه در بخش «ابن شاهاور» آمده، چنين است:
وُلد سنة ثلاث وسبعين وخمسمائة. و اوّل رحلته سنة تسع و تسعين.
وسمع: عبدالمعز الهروي و منصور بن الفراوي و أبا الجنّاب أحمد بن عمر الخيوقي، والمؤيد الطوسي ومسمار بن العُوَيس وأبا رشيد محمد بن أبي بكر الغزّال وأبابكر عبداللّه بن إبرهيم بن عبدالملك الشحادي وجماعة سواهم.
روي عنه: داود بن شهملك اللّيري، ومحيي الدين محمد شاه الغزالي وشمس الدين محمد بن حسن الساوجي وكهف الدين إسماعيل بن عثمان القصري وإمام الدين عبداللّه بن داود بن معمر بن الفاخر والحافظ شرف الدين الدمياطي والشيخ محمد بن محمد الكَنْجي وقطب الدين ابن القسطلاني.
صَفَدي در الوافي بالوفيات، افزون برمشايخ ياد شده كه مأخوذ از تاريخ الاسلام ذهبياند، از محدثان ديگري چون ابن السمعاني (537 ـ 618هـ)، عبدالوهاب بن سُكينه (م 607هـ) زينب الشعريه (م 615هـ)، عبد المحسن بن الطوسي به عنوان استادان نجم الدين رازي ياد ميكند.17
ذهبي در تاريخ الاسلام دربارهي سال وفات نجم الدين رازي مينويسد: «وتوفي ببغداد في سادس شوال سنة أربع وخمس وستمائه ودُفن بالشونيزيه» امّا ذهبي ادامه ميدهد كه دربارهي تاريخ فوت نجم رازي، استادش يعني ابوالعلاء فَرَضي (644 ـ 700هـ) به بيش از سال 654 اعتقاد داشته است و همچنين شرف الدين دمياطي (630 ـ 705هـ) از اصحاب حديث شيخ نجم الدين رازي، سال وفات او را ابتداي سال 656هـ دانسته و اين تاريخ را نه شفاهاً كه كتباً به ثبت رسانده است.18
به نظر ميرسد كه نبايد از كنار گفتار اين دو استاد ذهبي به آساني گذشت. بويژه آنكه ذهبي خود دربارهي قدرت حفظ و دقّت نقل هردو استاد در تذكرة الحفاظ خود سخن گفته است.19 نيز اينكه اين دو بزرگوار دست كم پنجاه سال نسبت به ذهبي به روزگار نجم الدين دايه نزديكتر بودهاند و با توجه به سفرهايي كه داشتهاند و از جمله در روزگار حيات و حضور نجمالدين رازي در بغداد به اين شهر سفر كردهاند (دمياطي دو مرتبه و هربار مدتي نه چندان كوتاه، به بغداد سفر كرده است) اهميت گفتارشان را بيشتر جلوه ميدهد. البته گفتهي فَرَضي خود گواه و مؤيدي برگفتهي دمياطي است. فَرَضي ميگويد: رازي پس از سال 654 فوت كرده و دمياطي مشخصاً سال 656 را ذكر ميكند.
به نظر ميرسد كه شمس الدين ذَهَبي نيز ميان اين دو تاريخ، خواسته تا قدر متيقّن را پاس دارد و به اقلّ احتمالات اكتفا كند.
از ميان آثار معروف نجم الدين رازي، آنچه تا كنون به چاپ رسيده، عبارت است از:
1. مرصاد العباد من المبدأ الي المعاد.20
2. مرموزات اسدي در مزمورات داوودي.21
3. رسالهي عقل و عشق.22
4.رسالة الطيور.23
5.منارات السائرين و مقامات الطائرين.24
شيخ نجم الدين رازي در سالهاي پاياني عمر خويش در بغداد، تفسيري عرفاني و برمذاق اهل تأويل برقرآن نوشت به عنوان: «بحر الحقائق والمعاني في التفسير السبع المثاني» كه بعدها بيشتر به نام «تأويلات النجميّة» شهرت يافت.
از اين تفسير عربي، نسخههاي پراكندهاي در كتابخانههاي مختلف جهان يافت شده است كه موارد استقرار شده بيش از سي نسخه را شامل ميشود. اگرچه اكثر اين نسخهها كامل نيست و گاه تنها تفسير چند سوره از قرآن را در بردارد، ولي با كنار هم چيدن برخي از اين نسخهها، ميتوان به نسخهاي كامل از اين تفسير دست يافت. مهمترين نسخهاي كه از اين تفسير در دست است متعلق به نظام الدين اعرج نيشابوري (متوفاي پس از 728هـ) صاحب تفسير مهم «غرائب القرآن ورغائب الفرقان» است.نيشابوري از اين نسخه در موارد بسيار در تفسير خود بهره برده است.25
با بررسي نسخههاي گوناگون اين تفسير، ميتوان فهميد كه شيخ نجم الدين رازي، تفسير تأويلي خود را از آغاز قرآن تا انتهاي سورهي الطور رسانده است و مرگ فرصتي براي ادامه كار به او نداده است. تتمهي اين تفسير را تني چند از عرفاي پس از نجم رازي، هريك براساس مذاق عرفاني خود، ادامه دادهاند. مهمترين و كاملترين تتمّهاي كه براين تفسير نوشته شده، تكملهاي است كه توسط شيخ علاء الدولهي سمناني (657 ـ 736هـ) عارف و نويسندهي پركار قرن هفتم و هشتم به رشتهي تحرير درآمده است.اين بخش از تفسير كه توسط علاء الدولهي سمناني نوشته شده، در واقع همان بخش پاياني تفسيري است كه سمناني آن را با عنوان «مطلع النقط ومجمع اللقط» معرفي كرده است.
با مقايسهي ميان نثر نجم الدين رازي در بحر الحقايق و علاء الدولهي سمناني در تتمهي بحر الحقايق، آشكارا درمييابيم كه بخش مربوط به نجم رازي، بياني ساده و سليس و به دور از اصطلاحات فنّي اهل تصوف دارد و در بسياري موارد حاوي استنباطات و ذوق ورزيهاي جالب توجّهي است، امّا بخش مربوط به علاء الدولهي سمناني، مشحون از اصطلاحات فلسفي ـ عرفاني است كه تنها اهل فن و آشنايان به اصول نظري تصوف را به كار ميآيد.
به هرحال، فضاي حاكم بر بحرالحقايق رازي، همان فضاي حاكم بر مرصاد العباد اوست و بسياري از مضامين مرصاد در اين تفسير مجال بسط يافتهاند. نجم الدين در اين تفسير با عنايت به عبارت روايت گونهي مشهور كه: «إنّ للقرآن بطناً ولبطنه بطناً الي سبعة أبطن»، صرفاً به شرح و بيان بطون قرآن پرداخته و به تفسير ظواهر توجّهي نداشته است.
از توجّهي كه مفسران و عارفانِ بعد از سدهي هفتم، به اين تفسير عرفاني داشتهاند، به نيكي پيداست كه مقبوليت عامي نزد عارفان و اهل ذوق يافته است. اين تفسير افزون برپذيرشي كه نزد بزرگان طريقت نقشبنديه (همچون خواجه احمد احرار، خواجه محمد پارسا، عبدالرحمن جامي، ملا حسين واعظكاشفي، شيخ صفي كاشفي و…) داشته، نزد فرقهي مولويه نيز از محبوبيّت بسياري برخوردار بوده است.
تفسير شيخ نجم الدين رازي با همهي شهرت و رواجي كه در سدههاي هشتم تا دهم هجري داشته، براي متأخران ابهامات و ترديدهايي را در پي داشته است. مهمترين و مفصلترين سخن را دربارهي اين تفسير، مستشرق سوئدي به نام فريتس ماير در شمارهي 24 از مجلهي Der Eslam برقلم آورده است.
او معتقد است كه اين تفسير (بحرالحقايق والمعاني) در واقع از آنِ شيخ نجم الدين كبري، استاد نجم رازي است و نجم دايه تنها تكميل كنندهي اين تفسير است. استناد مرحوم ماير به نوشتهي مستنسخي ناشناس است كه برنسخهاي از كتابخانهي داماد ابراهيم در استامبول، چنين مطلبي را مرقوم داشته است. پس از ماير، كساني همچون كارل بروكمان، مرحوم مينوي، زرّينكوب و… اين ادّعا را به رأي قبول ديدهاند.
امّا محمد حسين ذهبي در «التفسير والمفسرون» چنين ادّعايي را نپذيرفته و اين تفسير را از آن نجم رازي، و تتمّهي آن را متعلق به علاء الدولهي سمناني دانسته است.26 البته ذهبي هيچ مدركي براي اين گفتهيخود نقل نميكند. هانري كربن نيز با استناد به مطالعات و تطبيقات عثمان يحيي، برآن است كه اين تفسير احتمالاً از سورهي مائده يا انفال به بعد از آن ِنجم رازي است و تتمّهي آن را (پس از سورهي طور) شيخ علاء الدولهي سمناني به انجام رسانيده است.27
همان گونه كه پيش از اين نيز ياد كرديم نسخههاي تفسير تأويلي شيخ نجمالدين دايه، با نامهاي گوناگون و حتي به نام نويسندگان ديگر در كتابخانههاي مختلف جهان به ثبت رسيده است. شايد يكي از عوامل اين آشفتگيها اين بوده كه نجم الدين دايه خود در ابتدا يا ميانهي كتاب خود، نامي و عنواني براي آن ذكر نكرده است و تمام نسخههايي كه از اين تفسير اينك در دست است، بيهيچ مقدمهاي در اين باب، آغاز ميشوند و پايان تفسير نيز آن گونه كه برميآيد، به شكلي ناخواسته و ناگهاني (كه طبعاً بيماري و مرگ نجم الدين دايه مسبب آن بوده) ناتمام ميماند.
بنابراين، چنين مجالي فراهم ميشود كه نامهايي چون: تأويلات نجميه، اشارات من كلام اللّه، حقايق النجميه و… براين تفسير اطلاق شود. البته عنوان «بحر الحقائق و المعاني» براساس قديميترين نسخهها و نيز نقل قول از سوي نزديكترين مؤلفان به زمان حيات مؤلف، برساير عناوين رجحان دارد.
همچنين عامل ديگر در اين آشفتگيها، تشابه اسمي نجم الدين رازي (دايه) با نجم الدين كبري، استاد و پير مراد وي بوده است. اين التباس از روزگار بسيار قديم تا زمان ما ادامه يافته و هنوز پژوهشگراني را ميتوان يافت كه برخي از آثار يكي از اين دو بزرگوار را به ديگري نسبت ميدهند.
از سويي در بيشتر كتب تراجم و طبقات، هنگام معرفي نجم الدين كبري، ذكري از تفسيري دوازده جلدي (بيهيچ گونه اطلاعاتي درباره آن) به ميان ميآيد. در برخي منابع نه چندان قديمي نيز از تفسيري عرفاني به نام «عين الحياة» اثر نجم الدين كبري ياد ميشود كه مع الأسف هنوز يافت نشده است.
اين اطلاعات پراكنده و ثابت نشده، موجب ميشده كه مستنسخ كم اطلاع نيز در دَوَران امر بين انتساب نسخهاي از تفسير بينام، به استاد (نجم الدين كبري) يا شاگرد (نجم الدين رازي)، حرمت استاد را نگاه دارد و تفسير را از او بداند. به هرحال تأثير اظهار نظر اين مستنسخان در حواشي متن و نيز عنوانگذاريهاي ايشان، برتحقيقات و مطالعات نسلهاي بعد و از جمله پژوهشگران معاصر غير قابل انكار است.
رينولد نيكلسون در مقدمهي خويش بر شرح مثنوي معنوي ضمن برشمردن شروحي كه پيش از اين برمثنوي معنوي نوشته شده، با اشاره به شروح فارسي مينويسد: «امّا هرچند كه ايران پيشاهنگ اين راه بود، نخستين شروح كامل و منظم در تركيه تأليف شد.»28 سپس به معرفي شروحي كه در تركيه برمثنوي نوشته شدهاند، (اعم از تركي و عربي) ميپردازد و دربارهي نخستين اين شروح چنين مينويسد:
المنهج القوي لطلاب المثنوي (عربي)، اثر شيخ يوسف بن احمد المولوي است.مؤلف خود را خادم درويشان خانقاه بكطاش، روستايي در بسفر توصيف ميكند و ميگويد كه اين اثر را براي استفاده اهالي سوريه يا ديگر اعضاي طريقت كه خواندن شروح تركي را دشوار مييابند، تأليف كرده است. قسمت اعظم اين شرح مأخوذ از فاتح الابيات است و نويسنده بعضي نقل قولهاي جالب را از تفسير نجم الدين كبري (برقرآن) برآن افزوده است، اما اهميت چندان ديگري ندارد.29
البته ميدانيم كه آن نقل قولهاي جالب، از تفسير بحرالحقايق است.
از همه آنچه تاكنون دربارهي اين تفسير نوشته شده، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه اساساً دربارهي تفسير عرفاني نجم الدين رازي چند احتمال وجود دارد:
1. اينكه نجم الدين رازي تكميل كنندهي تفسير نجم الدين كبري باشد و بنابراين بايد تفسير نجم رازي تنها شامل سورهي الذاريات تا پايان قرآن شود.
2. اينكه نجم الدين رازي خود تفسيري مستقل آغاز كرده و تا سورهي 52 (طور) رسانده و سپس آن را، تكميل كنندگاني ديگر همچون شيخ علاء الدولهي سمناني، به اتمام رساندهاند.
3. اينكه نجم الدين رازي تفسير خود را از سورهي مائده يا نساء به بعد آغاز كرده و تا سورهي الذاريات ادامه داده است.
4. اينكه تفسير «عين الحياة» با تفسير «بحر الحقائق والمعاني» يكي باشد.
5. اينكه تفسير «بحر الحقائق والمعاني» با «تأويلات نجميه» يكي باشد.
6. اينكه هريك از تفاسير فوق، هويتي مستقل و مجزا داشته باشند.
در ميان محققان معاصر، فريتس ماير و پيروان او احتمال اوّل را پسنديده و با استناد به تحشيه ي نويسندهاي ناشناس برنسخهي شمارهي 153 از مجموعهي داماد ابراهيم،30 اين احتمال را تأييد كردهاند.
دكتر محمد حسين ذهبي براساس نسخهي دارالكتاب المصريه و حاشيهاي كه در انتهاي بخش اوّل اين نسخه (پيش از آغاز متن شيخ علاء الدوله سمناني) آمده، احتمال دوم را برگزيده و البته استدلال و قرينهاي براي اثبات اين مدّعا نياورده است.
مرحوم مجتبي مينوي نيز معتقد بودهاند كه تا پيش از امكان مقابله و معارضهي همهي نُسخ با يكديگر، بايد قائل به توقّف بود و در باب مؤلف اين تفسير نميتوان به قطع اظهار نظر كرد.
هانري كربن نيز احتمال سوم را مناسبتر يافته است و البته با احتياط، جايي را نيز براي احتمال دوم باز گذاشته است.
????
نگارنده پس از استقراء در باب نسخهها و دستيابي به برخي از مهمترين آنها (كه زماني مديد به طول انجاميد) به اين نتيجه رسيد كه نسخهي تفسير «بحر الحقائق» كه گاه تأويلات نجميّه نيز خوانده شده است (پذيرش احتمال پنجم)، بيشك (از آغاز تا پايان سورهي طور) از آنِ شيخ نجم الدين رازي است و لا غير (پذيرش احتمال دوم).
براين مدّعا ده دليل و قرينه آورده شده كه چهار دليل از درون متن بحرالحقايق استخراج شده (دلايل درون متني) و شش دليل ديگر از بيرون متن و به كمك قراين ديگر، به دست آمده است (دلايل بيرون متني).در اينجا تنها به برخي از اين دلايل اشاره ميرود.
در تمام نسخههاي كهن بحر الحقايق كه سورهي زمر را نيز در بردارند، همچون نسخهي آستان قدس (برگهي 137/الف) و نسخهي نظام نيشابوري (برگهي 283/الف) در تأويل اين آيه از قرآن مجيد كه: «اللّه نَزَّل أحسن الحديث» (زمر، 39/22)، شرحي نيز دربارهي رجوع روح به حضرت ربوبي آمده، آنگاه چنين ميخوانيم:
يشير اللّه تعالي الي رجوع الروح الي حضرة ربّه علي طريق جاء منها ولهذا قال النبي(ص): الصلاة معراج المؤمن. و ليس ههنا مقام شرح رجوع الروح الي حضرة ربه بمعراج الصلاة وقد شرحنا حقيقة هذا في كتابنا الموسوم بمنارات السائرين الي اللّه والطائرين باللّه. مَن أرادها فليطالع منه.
چنين تصريحي به كتاب «منارات السائرين» و ذكر نام كامل آن و تعبير «في كتابنا» به همراه اين نكته كه هيچ مورّخ و محقّقي در انتساب كتاب «منارات السائرين» به نجم الدين رازي شك ندارد، هرگونه ترديدي را در باب انتساب نسخهي بحرالحقائق والمعاني به نجم الدين رازي، خواهد زدود.
نجم الدين رازي در ابتداي كتاب «منارات السائرين» يكي از انگيزههاي خود را در تأليف چنين كتابي، بيان معاني استنباط شده از اشارات قرآني و ناگفتههاي روايي و اسراري كه برزبان مشايخ بزرگوار رفته، ميداند:
…مستنبطاً معانيه من اشارات القرآن و تلويحات الأخبار و رموز المشايخ الكبار، مؤسساً مبانيه علي مشاهدات الانوار و مكاشفات الاسرار، من غرائب المواهب و عجائب المراتب. سالكاً فيه طريقةً لم اُسبَق الي سلوكها، و… 31
از اينرو، موارد دريافتهاي تأويلي از آيات قرآن كريم در «منارات السائرين» كم نيست و شيخ هرجا به آيهاي برميخورد، با صرف نظر از معاني ظاهري آيات، مستنبطات ذوقي خويش را عرضه ميدارد، كما اينكه در مواضعي از مرصاد العباد نيز با تعبيراتي چون: «معني ظاهر آيت شنوده باشي و ليكن معني باطنش بشنو، كه قرآن را ظاهري و باطني است…،32 به سراغ معاني باطني قرآن رفته است. اين نشان ميدهد كه ذهن نجمالدين رازي در مواجهه با قرآن، ذهني تأويلگر بوده و در همه كتابهاي خود اين رويّه را حفظ كرده است.
در مورد تكرار و تشابه انديشه و مضمون در اين دو كتاب (بحر الحقائق ومنارات السائرين) و حتي تشابه اشعار به كار گرفته شده در اين آثار، به تفصيل ميتوان سخن گفت، امّا در اينجا تنها براي اثبات وحدت مؤلِّف اين دو اثر، به مواردي اشاره ميشود كه عين عبارات «منارات السائرين» دقيقاً در «بحر الحقايق» تكرار شده است.
نجم دايه پس از بيان مراتب تبعيّت و پيروي از حضرت رسول(ص)، به بيان درجات محبّت (محبّت عوام، محبّت خواص و محبّت اخص الخواص) ميپردازد و براي هردرجه، شرحي همراه با شواهد قرآني و شعري (از متنبّي و رابعة عدوية و…) ميآورد. سپس درجات محبت خدا نسبت به بندگان را توضيح ميدهد و از گفتار شيخ ابوسعيد ابيالخير در تفسير آيهي «يحبّهم ويحبّونه» (مائده، 5/54) بهره ميگيرد و مينويسد:
قرأ القاري بين يدي الشيخ ابيسعيد بن ابيالخير، قوله تعالي: «يحبّهم ويحبّونه»، فقال بحقّ يحبهم لانّه لا يحب إلاّ نفسه علي معني انه ليس في الكون إلاّ هو، وما سواه فهو من صنعته، والصانع اذا مدح صنعه فقد مدح نفسه،…33
در كتاب «بحر الحقائق والمعاني» نيز به هنگام تفسير آيهي «يحبّهم ويحبّونه» همين عباراتِ نقل شده را بيهيچ كم و كاستي (نزديك به شش صفحه) تكرار ميكند.34
همچنين در فصل دوم از باب ششم كتاب منارات السائرين كه به «اختصاص الانسان بالخلافة» اختصاص يافته، نجم الدين رازي در شرح و تأويل آيهي30 از سورهي بقره «واذ قال ربك للملائكة انّي جاعل في الأرض خليفة» مينويسد:
اعلم ان اللّه تعالي لاختصاص الانسان بالخلافة، قال: «انّي جاعل في الأرض خليفة» ليعلم ان المختص بالخلافة من يكون ارضياً سماوياً مثل الانسان. لا سماويا كالملائكة ولا أرضياً كالحيوانات، وانّما قال تعالي «انّي جاعل» وما قال: اني خالق، لمعنيين:
احدهما: لان الجاعلية اعم من الخالقية، فان الجاعلية هي الخالقية وشيء آخر، وهو أن يخلقه موصوفاً بصفة الخلافة اذ ليس لكل مخلوق اختصاص بالخلافة، كما قال تعالي: «يا داود انا جعلناك خليفة في الأرض» خلقناك مستعداً للخلافة واعطيناك مرتبتها.
والثاني: ان للجاعلية اختصاصاً بعالم الأمر وهو الملكوت وهو ضد عالم الخلق (لانه هو عالم الأجسام و المحسوسات كما قال تعالي: «ألا له الخلق والأمر») اي الملك و الملكوت، وانه تعالي حيث ذكر ما هو مخصوص بعالم الأمر ذكره بالجاعليّة لامتياز الأمر عن الخلق كما قال تعالي: «الحمدللّه الذي خلق السموات والأرض وجعل الظلمات والنور»؛ فلما كانت السموات والأرض من الأجسام و المحسوسات ذكرها بالخلقيّة ولما كانت الظلمات والنور من الملكوتيات ذكرها بالجاعليّة…35
پس از اين عبارات تا پايان فصل دربارهي وجه تسميهي خليفه و علّت امتياز انسان براي خليفة اللّه شدن، بسط سخن داده است.
نجم الدين رازي در بحرالحقائق و المعاني نيز در تأويل همين آيه، بيهيچ كاستي همين عبارات را تكرار كرده است و در واقع تمام فصل دوم از باب ششم منارات را در بحر الحقائق والمعاني، نقل كرده است.36
اساساً جهان بيني حاكم بر «بحر الحقائق والمعاني» همان است كه خواننده در «منارات السائرين» و «مرصاد العباد» ميبيند و حتي از همين دو نمونه ذكر شده، بخوبي پيداست كه نجم الدين رازي همان مباحثي را كه سيواند سال پيش از تأليف منارات السائرين و بحر الحقائق، در كتاب مرصاد العباد خويش به فارسي آورده بود، اينك به جامهي عربيّت درآورده است.37
در بحرالحقائق و المعاني، اشعار عربي و نيز اندكي فارسي ميتوان يافت كه عموماً در ديگر آثار نجم الدين رازي نيز مورد استفاده قرار گرفتهاند. براي نمونه، نجم دايه در تفسير خود (برگهي 190ب) مينويسد: كما قيل بالفارسية
صوفيان در دمي دو عيد كنند عنكبوتان مگس قديد كنند38
و همين بيت را در موردي مشابه در كتاب مرصاد العباد خويش نيز آورده است.39 نيز در بحرالحقائق40 به اين بيت استشهاد شده:
قد قامت القيامه كجا عشق داد بار بل عشق صعبتر ز قيامت هزار بار
كه با همين ضبط، در رسالهي عقل و عشق رازي نيز تكرار شده است.41
نجم الدين رازي در تفسير آيهي 28 از سورهي نساء «وخلق الإنسان ضعيفاً»، پس ازطرح مباحثي دربارهي ضعف انسان كه در قبول امانت الهي و نيزعدم توانايي بردوري از خداجلوهگري ميكند (اگر براساس فطرت انساني خود ـ كه برخاسته از فطرة اللّه است ـ باقي مانده باشد)، به اين اشعار استشهاد ميورزد:
اذ لعـب الرجـال بكلّ شـيء رايت الحب يلعب بالرّجـال
وكيف الصبر عمّن حلّ مني بمـنزلة اليمين مـن الشمـال
سپس ميافزايد: «وقال بعضهم:
والصبر عنك مـذمـوم? عـواقـبـه والصبر في ساير الاشياء محمود
وقال بعضهم:
الصبر يحمل في العواقب كلّها الا عـليك فــانّـه لا يَحــمـِل
قال المصنّف (رضي اللّه عنه): فكان شيخي سلطان وقته مجد الدين شرف بن المؤيد البغدادي ـ قدس اللّه روحه العزيز ـ يقول يوماً في اثناء مجلسه إنّ أباالحسن الخرقاني رحمه اللّه كان يقول لو لم الق نفساً لم اَبق. ثم قال لا يعظم عليكم هذا المقام فانّي رجعتُ بكثير من أصحابي عن هذا المقام….42
اين عبارت در همه نسخههايي كه سورهي نساء را در بردارند، وجود دارد و به خوبي آشكار ميسازد كه نويسندهي اين تفسير از مريدان شيخ مجد الدين بغدادي بوده است و نه از مرادان و استادان او. از اينرو بيشك بايد پذيرفت كه تفسير، از آنِ شيخ نجم الدين رازي است كه طبق گزارش همهي تذكره نويسان، از شاگردان و مريدان مجد الدين بغدادي بوده و در همهي كتابهاي خود، نامي يا مطالبي از استاد خود نقل كرده است.43
كساني كه اين تفسير را از نجم الدين كبري پنداشتهاند، طبعاً نخواهند پذيرفت كه نجم الدين كبري به شاگرد و مريد خود، شيخ اطلاق كرده باشد با اين تعبير كه: «فكان شيخي سلطان وقته…».
همچنين با توجه به اينكه اين تعبير در ضمن تفسير سورهي نساء آمده است و نه در انتهاي تفسير و يا لااقل پس از سورهي ذاريات، ميتوان نتيجه گرفت كه نويسندهي اين تعبير (فكان شيخي…) آغازگر اين تفسير بوده است و وحدت رويّه نيز نشان ميدهد كه مضامين پيش از سورهي نساء و پس از آن تا سورهي ذاريات از يك قلم تراويده است.
در ابتداي تفسير بحرالحقائق، آنجا كه مفسر طبق سنت مفسران سلف، به بهانهي نقل نخستين روايت، سلسلهي استادان حديثي خود را نقل ميكند، به نام كساني برميخوريم كه از نظر تاريخي (سال وفات ايشان) و نيز حوزهي جغرافيايي، ميتوانند استادان حديثي شيخ الدين رازي باشند و نه شيخ نجم الدين طامّة الكبري.
براي نمونه به اين عبارت توجّه كنيد:
«واخبرنا المشايخ بطرق مختلفة جميع كتاب الجامع الصحيح البخاري، منها اخبرنا ابوالعز44 عبدالباقي بن عثمان بن محمد بن محمد بن ابي نصر محمد بن صالح الهمداني بها في ذيالحجّة سنة احدي وستمائة، اخبرنا ابوالحافظ ابوجعفر محمد بن (حسن بن محمد بن) حسن الهمداني اخبرنا ابوعبداللّه محمد بن موسي الصفار اخبرنا ابوالهيثم محمد بن مكي بن محمد بن الكمهي اخبرنا ابوعبداللّه محمد بن يوسف بن مطر العزيزي اخبرنا الامام الحافظ ابن عبداللّه محمد اسماعيل البخاري اخبرنا عمر و بن علي اخبرنا ابوعاصم اخبرنا ابنجريح اخبرنا موسي بن عقيت عن نافع، ان ابا هريرةرضياللّه عنه قال، قال رسولاللّه…»45
بسيار مستبعد مينمايد كه در سال 601 هجري در حالي كه شيخ نجم الدين كبري شصتواند سال از عمرش ميگذشته است (وي متولد 540 هجري است) و خود املا كنندهي احاديث و از مشايخ حديث براي بسياري از راويان حديث بوده است، از ابوالعز عبدالباقي همداني (م602هـ) تمام صحيح بخاري را سماع كرده باشد. اين اتفاق نادر تنها زماني ممكن است تحقق يابد كه محدثي خود در سنين پيري، به خاطر ملاقات با محدثي بزرگتر و بسيار نامآور و خبره، بخواهد تبركاً و جهت اتصال به سلسلهي مشايخ او، چند حديثي را از او سماع كند، در حالي كه ابوالعز عبدالباقي تا آن اندازه نامآور و شهره نبوده است و در روزگار حيات او، نجم الدين كبري بسي مشهورتر و شاگردان حديثش نيز بسيار افزونتر بودهاند. افزون براين، در هيچ يك از كتب تراجم ـ كه به تفصيل در باب زندگاني و استادان حديث شيخ نجم الدين كبري سخن گفتهاند ـنامي از ابوالعز عبدالباقي همداني نيامده است (اين محدث را نبايد با حافظ ابوالعلاء الهمداني العطّار ـ متولد 488 و متوفاي سال 569 هجري ـ اشتباه گرفت).
اما در سال 601 هجري نجم الدين رازي، 28 ساله بوده و به گواهي كتب تراجم،46 دو سالي از آغاز سفرهايش، براي كسب معرفت و سماع احاديث نبوي گذشته بود و دقيقاً در سن و سالي بوده كه ميتوانسته است كتاب صحيح بخاري را از ابوالعز عبدالباقي همداني سماع كند.
نجم الدين دايه درتفسير تأويلي خود، به شيوهي تفاسير اشاري، همّت خود را صرف توجه به معاني اشاري و لطايف قرآني كرده است. در جاي جاي بحرالحقايق نيز به اين نكته تصريح كرده است كه اين گونه معاني كه مخاطبانش اهلِتحقيق هستند، پس از پذيرش معاني ظاهري و در مرحلهاي فراتر از آن دانسته ميشود. اين گفته شايد از آن رو صادر شده كه عالمان ظاهري و بويژه محدثان بدانند كه وي نيز به تفسير ظاهر و مأثور، آشنايي داشته و از سرِمخالفت با آن گونه از تفسير در نيامده است. همچنين با تطبيق مباني شرع و شريعت با عرفان و طريقت، خود را از اتهّام «تفسير به رأي » دور نگاه داشته است. نجم دايه، احاديث مربوط به ذمّ«مفسرانِبه رأي »را خود نقل ميكند و تأويلات را تا زماني مجاز ميشمارد كه تعارضي با مباني ظاهري شرع نداشته باشد.
نجم الدين رازي در تفسير خود، از مفسّراني چون سهل بن عبداللّه تستري، ابوالحسن واحدي، ابواسحاق ثعلبي و نيز ابو عبدالرحمن سُلّمي نقل مطلب كرده است، اگر چه منقولات وي از ساير عارفان صاحب نام نيز همچون:ابوبكر واسطي، رابعه? عدويّه،ابوبكر ورّاق، جنيد بغدادي، شيخ ابوسعيد ابي الخير، مجدالدين بغدادي، بايزيد بسطامي، شبلي، ابو حامد غزّالي، ابوعثماني مغربي، بابا طاهر همداني و ديگر مشايخ پيش از وي، كم نيست. امّا به نظر ميرسد كه برخي از اقوال مشايخ را از تفاسير عرفاني پيش از خود در يافته باشد. بجز مفسراني كه نجم رازي خود به تصريح از آنها ياد كرده است، موارد قابل توجهي نيز نقل قول، بي ذكر مأخذ از كتاب «حقايق التفسير» سُلميّ ميتوان يافت. در باب شيوهي تأويلي او ـ همان گونه كه قبلاًنيز گفته شد ـبايد گفت شيوهاي چندان بيراهه از طريقت شريعت نيست.
قر آن از زاويهي نگاه او متني مقدس است كه هر كسي از آن بهرهي خود را درمييابد. جنبههاي ظاهري آن، براي شريعتمداران و عالمان، همان قدر اهميت دارد كه جنبههاي باطني و لايههاي دروني آنبراي اولياو اصحاب بصيرت و عارفان. از نظر اين عارف، اهل لغت و عربي دانان، بر جنبهي ظاهري قرآناطلاع مييابند و اشراف بر ابعاد باطني و دروني اين كتاب، جز براي ارباب قلوب، ميسر نيست، به عقيدهي او، كساني كه خداوند به آنها علم لدّني و الهام، عطا فرموده است، جزو اين دسته قرار ميگيرند.او گفته است:
ان للقرآن ظهرا يطلع عليه اهل اللغة وبطناًلايطلع عليه الاّ ارباب القلوب الذين اكرمهم بالعلم اللدنّي
اين نظريه، از فروع تئوري كلي عارفان دربارهي جهان، نشأت ميگيرد، كه هر چيزي را در جهان داراي ظاهر و باطن ميدانند و قرآن نيز ـ كه كتاب تدوين است ـ در تبعيت از اين قانون مستثنا نيست. نجم الدين رازي در رويكرد كلي خود به قرآن با توجه به اين اصل بنيادين، تفسير خود را فراهم ميآورد. او اين اصل را، در تأويل آيهي شريفهي« وكذلك نري ابرهيم ملكوت السموات والارض » (انعام، 6/75) خاطر نشان ميسازد و چنين تصريح ميكند:
اعلم ان لكل شي من العالم ظاهراًويعبرعنه بالجسمانية و تارةًبالدنيا و تارةبالصورة و تارة بالشهادة و تارةبالملك و باطناًيعبرعنه بالروحانية و تارة بالاخرة و تارةبالمعني و تارة بالغيب الغيوب و تارةبالملكوت.
… جسمانيت، دنيا، صورت، شهادت وملك، عناوين جنبه ظاهري جهان هستي اند. و روحانيت، آخرت، معنا و غيب الغيوب، عناوين جنبه باطني جهان. انسان و قرآننيز در اين چارچوب و قاعده قابل تعريفاند. نجم الدين دايه به گاه تأويل «وذروا ظاهر الاثم وباطنه» (انعام،6/120) گفته است:
الااشارةفيها: ان اللّه تعالي كما خلق للانسان ظاهراً هو بدن جسماني و باطناًهو قلب روحاني .
از نظر وي اين سخن خدا كه ميگويد:
«افلا يتدبّرون القرآن» (نساء،4/82) بهترين گواه بر ظاهر و باطن داشتن قرآن است. به نظر وي، ظاهر و باطن قرآننيز هماهنگ با آن اصل كلي است كه قبلاً مورد اشاره قرار گرفت. اينكه وي مخاطب قرآن را در جايي از تأويلات خود، شامل سه دستهيعوام، خواص، و خواص الخواص ميداند كه خداوند به ترتيب يكي را دعوت، ديگري را هدايت و سومي را به وصال خويش نائل كرده، قرينهي ديگري است كه وجود ظهر و بطن قرآن را مورد تأييد قرار ميدهد. او در جاي ديگر گفته است: نتايج حاصل از اجابت دعوت قرآن توسط اين سه دسته، عبارت خواهد بود از توحيد (براي عوام) وحدانيت ( براي خواص )و وحدت و شهود حق تعالي (براي خواص الخواص).47
آنچه كه از بررسي و كاوش در تفسير بحر الحقايق نجم الدين رازي ميتوان به دست آورد، دو نكتهي مهم و اساسي است كه توجه بدان روشنگر خط مشي كلي تفسير اوست.48
الف ـنگاه عميق او به دو جنبهي ظاهري و باطني آيات: در سراسر تفسير او چنين نگرشي مشهود است.اينكه در وَراي معاني ظاهري آيات، معاني اشاري وتأويلي نهفته است. «معني ظاهرِآيت، شنيده باشي و ليكن معني باطنش بشنو كه قرآنرا ظاهري و باطني است.»
ب ـتطبيق آيات با اصول تصوف و سلوك عرفاني: به ديگر سخن، در تفسير او كوشش ميشود اصطلاحات عرفاني وسير وسلوكي با استناد به آيات قرآني، استنباط شوند.
آنچه كه اين ادعا را اثبات ميكند، شيوهي خود مفسر در ديگر اثر عرفاني او يعني كتاب «مرصاد العباد» است. او در پنج بابِ اين كتاب، كه بر چهل فصل شامل ميشود، پس از عنوان هر باب، سخن خود را با يك آيه از قرآن و يا حديثي از پيامبر متبرك ميسازد. اين آيه و يا حديث كه در صدر هر فصل ميآيد، در سراسر آن فصل، مورد توجه است و كلام و عبارات مفسّر معطوف به تفسير و تأويل آنآيه ميگردد. فصولي مانند « بيان احتياج به شيخ در تربيت انسان و سلوك راه»،«بيان مقام شيخ و شرايط و صفات آن »،«بيان احتياج به خلوت و شرايط و آداب خلوت»، «بيان مكاشفات»، «بيا ن مشاهدات انوار»،«بيان وصول به حضرت خداوندي » و…، ازنمونههاي قابل ذكري است كه با آياتي از قرآن بسط يافته و تأويل شده اند. گرچه تفسير نجم الدين دايه، تفسيري به مذاق صوفيه و سراسر مشحون از تأويلات عارفانه است، اما تلاش وي در جهت جمع بين شريعت و طريقت، ويژگي برجستهي اين تفسير عرفاني است.
تأمل در ديدگاه كلي نجم الدين رازي درمورد قرآن، اين تلقي را اثبات ميكند كه اين مفسّر در جمع بين مفاهيم ظاهري و باطني آيات قرآني، اهتمام جدّي داشته است و اين نكته در سراسر تفسيرش نمود دارد. گواينكه، وجه غالب نگرش تفسيري او، تأويل و لحاظ كردن جنبههاي باطني و دروني واژگان و آيات الهي است. اما با توجه به بينش خاص او در عرفان و تصوف وپايبندي وي به شريعت ومفاهيم ظاهري آيات (و اينكه وي به معاني ظاهري و تفسير توجه ميورزد) آن جهتگيري ويژه، نتوانسته او را از مقصود واقعي كه در تفسير به دنبال آن است، غافل سازد.
در اين تفسير نقل و شرح احاديث نبوي يا تمسّك و استشهاد بدانها قابل توجه است. اين نكته مسلم است كه احاديث همچون آيات قرآندر خدمت تأويلات و يا تأييد اصول نظري وي به كار گرفته شده است؛ گر چه ميتوان براي تعدادي از احاد يثي كه در اين تفسير آمده است مستنداتي حداقل در سطح كتابهايي مانند صحيح بخاري و يا مسلم و يا ساير مسانيد و صحاح اهل سنت يافت. اما بدون شك بخش مهمي از اين احاديث، روايات صوفيه است. به عبارتي، گرچه انعكاس اين احاديث در تفسير شيخ نجم الد ين رازي و يا حتي در ديگر كتاب او يعني «مرصادالعباد» حاكي از استغراق ذهن وي در سنّت نبوي است، امّا مسلم است كه براي بسياري از اين احاديث اصل و مستند قابل اعتمادي يافت نميشود.شايد بتوان رمز اصلي استفاده از چنين رواياتي را در اين تفسير به عدم تعلق آنها به حلال و حرام و يا، بيارتباط بودن آنها به احكام شريعت دانست. اين نكته باعث گرديده تا نجم الدين رازي باهمه الزامي كه نسبت به شريعت دارد، نقد متن روايت و اسانيد آن را جدي نگيرد، مروري به تفسير او نشان ميدهد كه روايات عرفاني و يا احاديث قدسي در تفسير او غالباً به عنوان شواهد و قرائن گفتار او به كار رفته است و وي بدون نقد و يا نظري به آنها به ديدهي قبول مينگرد. رواياتي همچون:
«اللهم ارنا الاشياءكما هي»، «اول ما خلق اللّه نوري و اشتقه من جلال عظمته» ويا «اتقوا فراسةالمو?من فانه ينظر بنور اللّه»؛ «نهي رسول اللّه عن الوصال فقال رجل من المسلمين فانّك يا رسول اللّه تواصل.قال رسول اللّه و ايّكم مثلي اني ابيت يطعمني ربي ويسقيني و…»، از نمونههاي آن است.
چنين مينمايد كه از ميان اين روايات، برخي بيشتر مورد استناد قرار گرفته است. رواياتي مانند: «روايات كَنز مخفي» ويا حديث« قرب نوافل»كه دو حديث عرفاني مشهور است، نيز از جملهي آنهاست.
ذكر شأن نزول آيات در اين تفسير در حداقل ممكن است، اما در برخي موارد هم كه به بحثي در اين زمينه ميپردازد،رد پاي اسرائيليات در آن ديده ميشود. نمونهي آن در ذكر داستان نوح وطوفان اوست كه به نظر وي شيطان نيز جزو راكبان سفينهي نوح بوده است 49. مطلب نادرستي كه در برخي تفاسيرگذشته نيز، به چشم ميخورد. برخورد نجم الدين رازي با شأن نزول آيات، كاملاً يكسويه است. او در جايي به مناسبت تأويل آيهاي از ذكر شأن نزولي كه درخدمت نظريهي كلامي است ـدربحث خلافت و جانشيني ـدريغ نمي كند و به روايتي كه خلافت خليفهي اوّل را تصديق ميكند،اشاره دارد 50. ولي با كمال تعجب، از ذكر شأن نزول آيهاي مانند «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك…» (مائده، 5/ 67) طفره ميرود و هيچ اشارهاي به شأن نزولهاي مشهور و مذكور در ديگر تفاسير، نمي كند.
1. براي نمونه، ر.ك: رسالهي عقل و عشق، مقدمهي استاد مجتبي مينوي/ 21ـ34، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، تهران 1367؛ مرصاد العباد الي المعاد، مقدمهي دكتر محمد امين رياحي/9ـ126، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم، تهران1373؛ مرموزات اسدي در مزمورات داوودي، مقدمه? دكتر محمد رضا شفيعي كدكني، صفحهي د ـ ع از مقدمه، انتشارات مؤسسهي مطالعات اسلامي دانشگاه مكگيل شعبهي تهران، چاپ اوّل، 1352.
2. مرموزات اسدي، همان ص.
3. مرصاد العباد/546.
4. منارات السائرين و مقامات الطائرين، تحقيق و تقديم: سعيد عبدالفتاح/28، كويت: دار سعاد الصباح، الطبعة الاولي، 1991.
5. شمس الدين ذهبي، تاريخ الاسلام،52/167.
6. صلاح الدين صفدي، الوافي بالوفيات، 17/579.
7. حمداللّه مستوفي، تاريخ گزيده، به اهتمام دكتر عبدالحسين نوائي/671، انتشارات امير كبير، چاپسوم، تهران 1368.
8. تاريخ الاسلام،52/167.
9. الوافي بالوفيات، 17/579، شماره? 485.
10. مجمل فصيحي،2/262.
11. تاريخ گزيده/671.
12. شمس الدين ابوعبداللّه محمد بن احمد عثمان بن قايماز ذَهَبي دمشقي حنبلي (673ـ 748 هـ.ق)، محدث و مورّخ معروف سرزمين شام بوده است. به سال 673 در كَفَر بطفا از توابع دمشق به دنيا آمد و از هيجده سالگي به كسب و جمع و حفظ احاديث پرداخت. در دمشق از عمر بن القواس واحمد بن هبة اللّه بن عساكر و يوسف بن احمد القمولي و... سماع حديث كرد. در مصر از ابرقوهي و عيسي بن عبدالمنعم بن شهاب وشيخ الاسلام ابن دقيق السعيد وابن محمد دمياطي و ابي العباس بن الظاهري و... سماع حديث داشته است. جلال الدين سيوطي درباره? او گفته است:«همهيمحدثان، اينك درعلم رجال و ديگر فنون علم حديث، روزيخواران چهار نفرند: مُزي، ذَهَبي، عراقي، وابن حَجَر.» سُبكي نيز دربارهيذهبي ميگويد: «اُستاد ما، ابوعبداللّه، بينا مردي بود بيمانند و بزرگ مردي كه به هنگام برخورد با دشواريها، پناهگاه همگان بود. در حفظ، پيشواي همه بود و براستي در نام و مرام طلاي روزگار بود…» برخي از مهمترين كتابهاي او عبارتند از: الإعلام بالوفيات،تاريهخ اسلام (در قطع وزيري جديد در 55 مجلد جاي گرفته )، التجريد في اسماء الصحابه، تقويم البلدان، تهذيب في اسماء الرجال، دُول الاسلام في التاريخ، سير اعلام النبلاءفي التاريخ و التراجم (درقطع وزيري 27 مجلد )، العِبَر في خبر مَن غبر، المقتضب من تهذيب الكمال للمُزي، مختصر معجم الشيوخ، مُنيةالطالب لأعز الطالب، ميزا ن الاعتدال في نقد الرجال،تذكرة الحفّاظ و... گويندچند سالي پيش از مرگ، كور شده بود و در شامگاه سوم ذي القعدهيسال 748 بدرود حيات گفت. ر.ك: طبقات الشافعية الكبري،5/216 و نيز هدية العارفين،2/154 و155.
13. محمود بن ابي بكر بن ابي العلاء بخاري كلابادي حنفي، معروف به فَرضَي (644 ـ 700هـ) اندكي در بخارا سماع حديث كرد و سپس در بغداد و ماردين و دمشق و مصر و موصل به كسب حديث پرداخت. وي مقارن حملهي مغول به آن ديار در ربيع الاول سال هفتصد، به ماردين رفت و در همان سال و همان شهر بدرود حيات گفت. از او دستنوشتي از معجم شيخ خود باقي است. شمس الدين ذهبي در موارد بسيار در تصانيف خود از او به عنوان استاد ياد كرده، حديث يا خبري از او نقل ميكند. براي اطلاعات بيشتر دربارهي او، ر.ك: شذرات الذهب، 5/457 ـ 458، العبر، 3/408، الدرر الكامنه، 5/111، الدليل الشافي، 2/72، النجوم الزاهرة، 8/197، تذكرة الحفّاظ، شماره? 1495، مرأة الجنان، 4/234، المعجم المختص، 92ب، 93الف. اين اطلاعات برگرفته شده است از: امام شمس الدين الذهبي، معجم شيوخ الذَهَبي، تحقيق و تعليق: د. روحيّه عبدالرحمن السيوفي 615، دار الكتب العلميه، بيروت، لبنان، 1410هـ.
14. شرف الدين ابومحمد عبدالمؤمن بن خلف بن ابي الحسن التوني الدمياطي الشافعي در اواخر سال 613 در جزيرهي تونا (ميان تنيس و دمياط) به دنيا آمد و در دمياط درس خواند و فقه آموخت. سفرهاي دور و درازي در طلب حديث آغازيد. در اسكندريه از علي بن زيد النسارسي و ظافر بن شحم و منصور بن الدباغ و…، سماع حديث كرد. سپس به عنوان نخستين استاد حديث در مدرسهي منصوريه (كه مؤسس آن ملك ناصر قلاوون بود) برگزيده شد. محدثان بسياري از جمله: ابوحيان اندلسي، ابوالفتح اليعمري، علم الدين البرزالي، قطب الدين عبدالكريم، فخرالدين النويري، تقي الدين السُبكي و شمس الدين ذهبي از او حديث و مطلب نقل كردهاند. مرگ او به طور ناگهاني و پس از خواندن حديثي در سال 705هـ اتفاق افتاد. برخي از آثار مهم او عبارتند از: 1. فضل الخيل، 2. كشف المغطي في فضل الصلاة الوُسطي، 3. المتجر الرابح في ثواب العمل الصالح. براي آشنايي بيشتر، ر.ك: ابن حجر، الدرر الكامنه، 4/254، شماره? 2527؛ بروكلمان، تاريخ الادب الاسلامي، 6/282.
15. دكتر محمد امين رياحي، مقدمهي مرصاد العباد/15.
16. ر.ك: مقالهي نگارندهي اين سطور، تحت عنوان « بهرههايي از منارات السائرين»، نشر دانش. سال هجدهم (تابستان 80)، شمارهي دوم، ص68ـ 72.
17. الوافي بالوفيات، 17/579، شمارهي 485.
18. متن عبارت چنين است: «انباني باكثر هذا الفَرضيُّ وامّا الدمياطي فقال: تُوفّي في أوّل عام ستة و خمسين، فيحرِّر هذا.» ر.ك: تاريخ الاسلام، مجلد مربوط به حوادث سالهاي 651 ـ 660/167.
19. براي اطلاع بيشتر، ر.ك: شمس الدين ذهبي، تذكرة الحفاظ،4/179.
20. مرصاد العباد، به اهتمام: دكتر محمد امين رياحي، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اوّل،1352.
21. مرموزات اسدي در مزمورات داوودي، با مقدمه و تصحيح دكتر محمد رضا شفيعي كدكني، انتشارات مؤسسه? مطالعات اسلامي دانشگاه مك گيل شعبه? تهران، چاپ اول،1352.
22. رسالهي عقل و عشق، به اهتمام تقي تفضلي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1367.
23. رسالهي الطيور (به انضمام رتبة الحيات)، به اهتمام محمد امين رياحي، تهران، انتشارات توس، 1371.
24. منارات السائرين و مقامات الطائرين، تحقيق و تقديم: سعيد عبدالفتاح، كويت: دارسعاد الصباح، 1993م.
25. نظام الدين نيشابوري، تفسير غرائب القرآن في رغائب الفرقان، ضبطه و خرّج آياته و احاديثه: الشيخ زكريا عمرات، بيروت، دار الكتب العلمية، الطبعة الاولي، 1416هـ. نيز، ر.ك: مجلهي حوزه، سال پنجم، شماره ششم (بهمن و اسفند 1367) ص 76-104، شناسايي برخي از تفاسير عامّه، محمدعلي مهدوي راد.
26. محمد حسين الذهبي، التفسير و المفسرون، 2/976.
27. سيد حيدر آملي، جامع الاسرار و منبع الانوار، با تصحيحات و دو مقدمه از: هنري كربن و عثمان اسماعيل يحيي، تهران: انجمن ايرانشناسي فرانسه و شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1368، صفحهي بيست و دو تا چهل.
28. ر.ك: رينولد الين نيكلسون، شرح مثنوي معنوي، مترجم: حسن لاهوتي،1/2، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1374.
29. شيخ يوسف بن احمد المولوي در المنهج القوي لطلاب المثنوي (نوشته شده در 1222ق) كراراً با تعبيراتي چون «قال نجم الدين كبري في الانفسي…» عبارات و منقولاتي را از تفسير او نقل ميكند. اين نقل قولها در هر شش مجلد كتاب، يافت ميشود، تنها براي نمونه ميتوان به اين شواهد مراجعه كرد: المنهج القوي، 1/354، 389، 577، 578؛ 2/42، 102، 110،150،183؛ 3/53، 60، 72، 73، 574. توجه به اين شرح مثنوي و راه يافتن به نشاني شواهد تفسير در المنهج القوي را مرهون ارشاد حضرت استاد دكتر سيد محمد حسيني ميدانم كه در مقالهاي محققانه تحت عنوان «دو ناگفته دربارهي نجم الدين كبري و كتاب تفسير او»، به بررسي اين شواهد پرداخته است.
30. تاريخ كتابت اين نسخه معلوم نيست، اما ميتوان به قرائني دريافت كه تاريخ كتابت آن، بايد پس از نيمه دوم قرن هشتم باشد، چرا كه در بردارندهي تكملهي شيخ علاء الدوله سمناني (م736هـ) است و توسط يك كاتب نوشته شده (وخط آن تغيير نيافته) است.
31. منارات السائرين/29.
32. مرصاد العباد/48.
33. منارات السائرين/218 ـ 223.
34. بحرالحقائق و المعاني، نسخهي كتابخانهي حضرت آيت اللّه مرعشي نجفي، شمارهي 5288، برگهي 115 ـ 118.
35. منارات السائرين/263 ـ 268.
36. بحر الحقائق و المعاني، همان نسخه، برگه 29ب تا 31 الف.
37. براي نمونه ميتوان بحث تفاوت خلق و جعل و نيز خلق و امر را در مرصاد العباد (ص48 ـ 49)، با عبارات نقل شده از منارات السائرين و بحرالحقائق و المعاني سنجيد و يا بحث حبّ الهي را براساس همين عبارات نقل شده از منارات و بحر الحقائق با كتاب مرصاد العباد (ص 42 ـ 45 و 59) مقايسه كرد، تا همنوايي فضاي انديشهي حاكم براين آثار را به نيكي احساس كرد.
38. سنايي، ديوان اشعار، به اهتمام: مدرس رضوي/ 369.
39. مرصاد العباد/346.
40. بحرالحقائق و المعاني، نسخهي آستان قدس رضوي، شمارهي 1216، برگهي 41ب.
41. رسالهي عقل و عشق، به اهتمام تقي تفضّلي/61.
42. بحرالحقائق، نسخهي كتابخانهي آيت اللّه مرعشي نجفي، شمارهي 822، برگهي72 الف و از همين كتابخانه، نسخهي شمارهي 189، برگهي 134 الف.
43. ر.ك: منارات السائرين/515 و 546؛ مرصاد العباد/205، 233، 398 و530 و نيز مراجعه شود به مقالهي راقم اين سطور، تحت عنوان: بهرههايي از منارات السائرين، مجلهي نشر دانش، سال هجدهم، شمارهي دوم، ص68 ـ72.
44. عبدالباقي بن عثمان بن محمد ابوالعزّ الصوفي الهمداني، درحديث شاگرد ابوالمناقب محمد بن حمزه? علوي و محمد بن حامد و زاهر بن طاهر شهامي بود. به سال 590 در راه حج به بغداد آمد و براي گروهي از محدثان، حديث نقل كرد و به ايشان اجازهي نقل حديث داد. وي در سال 602 در همدان درگذشت. شاگردش حافظ ضياء ميگويد: وي به سال 517 به دنيا آمده بود و نزد حافظ ابوجعفر همداني و زاهر شهامي، سماع حديث كرده بود. براي آشنايي بيشتر با استادان، شاگردان و احاديثي كه از وي نقل شده، مراجعه شود به: شمس الدين الذهبي، المختصر المحتاج اليه من تاريخ ابن الدبيثي، 15/274، (للحافظ محمد بن سعيد بن يحيي بن علي ابن الدبيثي: (م637هـ) بيروت؛ منشورات محمد علي بيضون دار الكتب العلميه؛ نيز ابن نقطه، التقييد لمعرفة رواة الاسانيد/389. همچنين در تهذيب الكمال مزي كراراً از ابوالعزّ عبدالباقي روايت نقل شده است؛ ر.ك: المزي، تهذيب الكمال، 5/147 و20/360.
45. بحر الحقائق و المعاني، نسخهي كتابخانهي آيت اللّه مرعشي نجفي، شمارهي 5288، برگهي 61ب.
46. ر.ك: تاريخ الاسلام، 52/167؛ الوافي بالوفيات، 17/579.
47.بحرالحقائق، برگهي 206.
48.با بهرهگيري از:محسن قاسم پور، بررسي و تحليل و نقد روش تفسير عرفاني (رسالهي پايان نامهيدكتري ) ص296ـ298.
49. بحرالحقائق، برگهي 299.
50. همان، برگهي 296.